کیاناکیانا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

آنچه که دوست دارم همیشه بماند

اولین مهمونا

اولین کسانی که به دیدنت اومدن عمه پری خاله الناز و خاله راضیه بودن بعدش هم دوستای من اومدن هادی- الهام- سحر و همسرش حامد با یه دسته گل بزرگ اما به سبد گلی که من برای مامان گرفتم نمیرسید ...
24 فروردين 1390

اولین ناهار

دوتا مامان جوناتُ بردم خونه رسوندم ولی خاله سمیه پیش مامان موند وقتی برگشتم بیمارستان ساعت حدود ۲ بعد از ظهر بود دیدم چسبیدی به مامان فرزانه داری شیر می خوری نمی دونی چه صحنه قشنگی بود اولین ناهار بعد از به دنیا اومدن. تازه فهمیدم چقدر کوچولویی لباسات تو تنت زار میزدنُ مامان خیلی درد داشت اما با شور و اشتیاق بهت شیر می داد تو هم یه کم شیر می خوردی خسته میشدی صبر می کردی دوباره می خوردی ما هم عین ندید بدیدا نگات می کردیم و می خندیدیم. ...
24 فروردين 1390

برای دخترم کیانا

هیجان انگیزترین و در عین حال عجیبترین لحظه زندگیم زمانی بود که صدای گریت رو از زیر پتو توی یه تختی که از اتاق عمل بیرون اومد شنیدم انکار نمی کنم که به جای اینکه حال مامان بپرسم دمبال تختت راه افتادم تا برای اولین بار روی ماهت رو ببینم. اصلا برای چند لحظه فرزانه عزیزم فراموش کردم حال عجیبی بود حال پدر شدن نوعی خوشحالی همراه با ترس عجیب بود انگار تکه ای از وجودم روی ترازو داشت دست و پا می زد و گریه می کرد دست دراز کردم بغلت کنم اما پرستار گفت بزار تمیزش کنم بعد تازه یاد مامان فرزانه افتادم دست پاچه مژدگانی پرستارُ دادم اومدم بیرون که از حال مامان با خبر شم گفتن حال خانومت خوبه و تا چند لحظه دیگه میارنش بیرون خیالم...
24 فروردين 1390
1