اولین ناهار
دوتا مامان جوناتُ بردم خونه رسوندم ولی خاله سمیه پیش مامان موند وقتی برگشتم بیمارستان ساعت حدود ۲ بعد از ظهر بود دیدم چسبیدی به مامان فرزانه داری شیر می خوری نمی دونی چه صحنه قشنگی بود اولین ناهار بعد از به دنیا اومدن. تازه فهمیدم چقدر کوچولویی لباسات تو تنت زار میزدنُ مامان خیلی درد داشت اما با شور و اشتیاق بهت شیر می داد تو هم یه کم شیر می خوردی خسته میشدی صبر می کردی دوباره می خوردی ما هم عین ندید بدیدا نگات می کردیم و می خندیدیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی